.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


دی هــم گذشــت و سهــم مـن از مهــربــانیــت


قـــد هــــزار ســــــــال زمســتـــان بـی بهــــار ...


معصومه صابر .

الف_ لام _ ناز :)

بعضی وقت ها

خوب بود اگه می شد آدم ها  همه ی اون چیز هایی که میخوان رو ، در لحظه بنویسند !

در هر لحظه ای و در هرمکانی !

.

این دو هفته ی امتحانات سخت گذشت !

نه به خاطر امتحانات ؛ بلکه اتفاقات مترقبه و غیر مترقبه اَش !

بخواهم لیست کنم وسایلی رو که طی این دو هفته  از دست دادم که ... !

قانون نظم در بی نظمی برایِ من هم صادق است !

.

.

هما نوشته :

خدای شما چه رنگیست ؟


خدایِ من سفید است ،چون سفید نشانه ی پاکیست

نه!

خدایِ من رنگ کت و شلوارِ کتانِ قهوه ای رنگ امیرحسین جان اَم است ...

نه !

خدایِ من به رنگِ آخرین پیراهن چارخانه ی بـ ــآ بــ ــآ ست که ست شده بود با چشمانش ...

نه !

خدایِ من به رنگِ مانتو فسفری محلِ کار مادرم است ، حتی یک بار هم با لبـاس کارَش ندیدمش !


اصلا چرا راه دور برویم !

خدایِ من سبز است !

وقتی من پُرَم از شادی

لبریز از لبخند ...

 و سرشار از دوست داشتن ...

نه !

خدایِ من آبیست !

وقتی لبریزم از حسِ نیاز به او

وقتی  میخوانمَش

وقتی میخواهمَش

وقتی میبینمَش

شاید هم خدایِ من به رنگ قرمز است

وقتی از بین همه ی آدم ها ، از بین همه ی دلتنگی ها ، غم ها ، غصه ها ، درد ها و همه  و همه فقط مرا در آغوشش میگیرد ...

می شود چیزی شبیه علائمِ

خط قرمز

به من نزدیک نشوید

 خطر ریزش اشک

یا مثلا ورود ممنوع !


اگر باز هم فکرکنم خدایم رنگی تر می شود

خدایِ من زرد است چون ...

خدایِ من سیاه است چون ...

خدایِ من ...

خدایِ من یک رنگ نیست


پر از رنگ است ، خدایِ من از همه رنگ است !


وقتی در چشمانِ آخرین عکسِ پدرم

در لباس کارِ مادرم

در همه ی لحظات زندگی اَم

وجود دارد

.

آری

خدایِ من است !

فرقی نمی کند چه رنگی !

خدایِ من

پـــررنگـــ است .


پ.ن:

ویرایش شده نیست

دلم نوشته !

.

+ بعدا نوشت که : سنجاق شده به پست داستان یک مهندس خوشبخت

الف_ لام _ ناز :)

عمیقـــاً و شدیـداً حسِ نوشتن دارم !

اینکه از هر دری بنویسم!

.

از اتفاقات خودم !

از اتفاقات داخلِ اتاق

از دلتنگی هام ...!

ازاینکه امروز تولد #بهترین داداش دنیاست !

تولد امیر حسینِ که بارها هم از شیرین کاری هاش تعریف کردم اینجا!:))

.


از بارون باید بنویسم

از کوهی که هر روز صبح میبینمش و چقدر زیباست !

.

از امتحانات هم میتونم بنویسم ولی نمیخوام !!:دی

.


حرف بسیار دارم !

مجال سخن اَم نیست !

بهتر اینگونه بگویم حتی 

آن که باید باشد و بشنود نیست ...:)

الف_ لام _ ناز :)



اون قبل تر ها

وقت هایی بود که با بــ آبــ آ جانم می رفتیم خونه آقاجون

از در که وارد میشدی طاقچه ی اتاقِ وسطی خودنمایی میکرد!

هم اینکه یکم پایین تربود ، قدم بهش می رسید!!

هم اینکه از دور کلی چیز ناشناخته داشت!

از دندون مصنوعی مامان جون بگیر تا شکلات های رنگی پشت گلدون! 

با چند تا قاب عکس های سیاه و سفید ودسته جمعی که غیراز مامانجون و باباجون کسی رو نمشناختی

این اواخر هم بــ آبــ آ رو شناختی...

.

اما همیشه بــ آبــ آ می گفت دست نزن !

منم تهش غصه اَم می شد!

فکر میکردم که دارم کاربدی میکنم!

ولی نمیکردم!!

چون نامرتب بود ، طاقچه رو مرتب میکردم !همین!

اما باز هم بهم میگفت نزدیک  اون طاقچه نشو با یه ظرافت و ریزکاری  چیده شده ، بعدا میفهمی!...

.

۱۲ ساله که معنی چیدن این ریز کاری هارو فهمیدم

۱۲ساله که میفهمم جای همه چی روی اون طاقچه ازقبل تعیین شده است...

۱۲ ساله که عکست از وسط طاقچه تکون نخورده و من ...

دیگه به اون طاقچه نزدیک نمیشم...

اون طاقچه پراز خاطره اس


پ.ن.


جانم را میگیرد این عکس هایِ تو 

.

.

‌.

:))


+محفلِ ادبیِ بارانِ دانشگاه

عکس به عنوان موضوع بداهه بود ولی من ...!

++قدرشونو بدونین !

مامان 

بابا

خواهر

برادر



الف_ لام _ ناز :)

:)


حالا من هر چقدر هم بگم از شبِ یلدا بدم میاد کسی قبول نمیکنه که!:|

خودِ اون شب یه طرف ... رسم و رسوماتِ یک نو عروس در فامیل طرفِ دیگر:||

نو عروس = همسر پسر دومِ خاله جان :)

.

چقدر از این دست مهمانی ها بیزارم ... !

.

البته خوب بودن فامیل هایِ سین جانِ عروس تلخی رو کمی ملایم می کنند در حدِ 60  درصدِ شکلات تلخ !

.

دختر خاله ی عزیزمان می گوید سین جانِ ( چندسال قبل ) از بعد از طلاق اَش حال اِش خوب نیست ..

ولی هنوز می خندد ...

 و میم جانِ عزیزم که چند ماهی ندیدم اَش هم بدتر ...

من حال اِش رو کمی درک میکنم ...

در آن مهمانی جایِ میم جان اَم کنار سین اِش خالی بود ...

.

قسمتِ جالبِ اون شب این بود که فالی برایِ تک تک افراد گرفته شد که خودِ نوعروس ترتیبِ نوشتن اِش رو داده بود !

فالِ طنز (!) داشت !

فالِ خوردنی (!) هم داشت !

فالِ کمی جدی هم داشت !

 وبعداز این ، پدرِعروس(...) فالی از حافظ برایِ شخص می گرفت و می خواند ... !

.

و فالِ من :

برو ای گدایِ مسکین درِ خانه یِ علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

و فالِ حافظ اَم :



تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد


سلامت همه آفاق در سلامت توست

به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد


جمال صورت و معنی ز امن صحت توست

که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد


در این چمن چو درآید خزان به یغمایی

رهش به سرو سهی قامت بلند مباد


در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد

مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد


هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند

بر آتش تو به جز جان او سپند مباد


شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد


+ امیدوارم دچار خود سانسوری نشده و نشوم ... !!:)) :||

الف_ لام _ ناز :)

- چه لحظه هایی که دلم میخواهد خودم رو بغل کنم و ببرمش جایی دیگر !

که کسی نیست !

یا اگرهست ، با من سر درگیری اَش نیست ! -




بین مرگ و زندگی جایی ست ...

که من سال هاست ... به آن پناه برده ام !



*خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ... 

غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است 

شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید 

در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ... 

" علی صفری " 

_

_دو استکان بنشین ، رفع خستگی خوب است 

          دوباره در دلم انگار ، چای دم کردند 

         تعارفیت به قلیان نمی کنم دودی ست ... 

          که روشنش به یقین با ذغال غم کردند 

           دلم گرفته به خود قول داده ام اما ... 

            برایتان ننویسم چه با دلم کردند ... _

 محمد علی بهمنی


+ من خوبِ خوب اَم !

الف_ لام _ ناز :)

سلام !


فصلِ کوفتِ دوست داشتنی ، رفت ... !


 بااینکه جانم را گرفت !

حتی همین آخری ها داشت وسایل اَم را هم می گرفت !!


بااین همه :

زمستان خوش آمد !

مهم نیست دیگر هیچ !

.

اگر بخواهم مثل قبل همه یِ همه رو تعریف کنم دیگر نمیتوانم هیچ کاری کنم! :)

حتی خلاصه اَش هم زیاد است !

روز مرگـی هارو می گویم!!

.

.

این ترم هم با تمام خوبی ها و بدی هاش تمام شد !

همانطور که آنقدر یک یهویـی (!) شروع شد ، تمام شد !

.

باافراد تازه ای آشنا شدم ! آن هم در محیط تازه !

افرادی که نوع برخوردم با هرکدام باید متفاوت می بود ...

.

از همه ی آدم هایِ اطراف اَم ممنونم !

از اینکه خوب یا بد با عث می شدند که به اینجا پناه بیاورم و بنویسم !

بعضی ها رو دقیق تر بنویسم ، زیرشان خطی بکشم ، کنارشان علامت سوالی بگذارم یا علامت تعجبی به معنی اینکه نزدیک نشوید بگذارم !

.

همه چیز خوب  است !

همه چیز آماده شده برایِ شروع یک زمستانِ عالی !


.

پرانتزی گه گفتن آن یک جور حال اَم را عوض می کند و نگفت اَش جور دیگر!

( حالِ دلم خوب نیست ! همین )

.

 و همچنان حرف بسیار !


الف_ لام _ ناز :)