.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

اینکه من عادت دارم در تمامیِ ساعات حس هایِ تضادم رو باهم داشته باشم ویه جور سخت تحمل کنم ، چیزِ جدید نیست ...

.

ولی الان که دارم هم خوشحالی و هم ناراحتیم رو باهم تحمل میکنم واقعا برام درد آوره ...

.

ظاهراََ به زودی طلاقـی در نزدیـکیِ من رخ می دهد !

این برایِ من از هر جهت زجـرآوره ...


اینکه من به شدت خانومشو دوستش می دارم ... :(

.

هیچ وقت دلم نمیخواست براشون این قضیه اتفاق بیفته ...

.

لیـلی و مجنونِ ظاهریِ قصه ی ما ... :|


شاید هم خودم ، به خاطر حسِ بدی که نسبت به ازدواج دارم ، واین اتفاق ، حالا بیش از پیش درگیــر بشم ...

ولی

راضیم به رضایِ تو :)


الف_ لام _ ناز :)

نظرات  (۳)

درستش هم همینکه

راضی باشی به رضایه خودش


بروزم

پاسخ:
راضی اَم به رضایِ خودش !

من می گم ازدواج خوبه
مامانم با جدیت تمام مخالفه اصلا یک وعضی
به منم سر بزنید از دوستای رضوانم
پاسخ:
هزار و یک دلیل وجود داره که مادرجانِ ما مخالف اند !

کم کم با گفت و گو حل میشه ، نگران نباش !
.
ترسِ من بیشتر مخالفت مادرم هستش :|
حتما :)
:-(

به قول خودتان باید راضی بود به رضای خدا...
پاسخ:
من راضیم ، و این رضایت همیشه ... !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">