.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .



اون قبل تر ها

وقت هایی بود که با بــ آبــ آ جانم می رفتیم خونه آقاجون

از در که وارد میشدی طاقچه ی اتاقِ وسطی خودنمایی میکرد!

هم اینکه یکم پایین تربود ، قدم بهش می رسید!!

هم اینکه از دور کلی چیز ناشناخته داشت!

از دندون مصنوعی مامان جون بگیر تا شکلات های رنگی پشت گلدون! 

با چند تا قاب عکس های سیاه و سفید ودسته جمعی که غیراز مامانجون و باباجون کسی رو نمشناختی

این اواخر هم بــ آبــ آ رو شناختی...

.

اما همیشه بــ آبــ آ می گفت دست نزن !

منم تهش غصه اَم می شد!

فکر میکردم که دارم کاربدی میکنم!

ولی نمیکردم!!

چون نامرتب بود ، طاقچه رو مرتب میکردم !همین!

اما باز هم بهم میگفت نزدیک  اون طاقچه نشو با یه ظرافت و ریزکاری  چیده شده ، بعدا میفهمی!...

.

۱۲ ساله که معنی چیدن این ریز کاری هارو فهمیدم

۱۲ساله که میفهمم جای همه چی روی اون طاقچه ازقبل تعیین شده است...

۱۲ ساله که عکست از وسط طاقچه تکون نخورده و من ...

دیگه به اون طاقچه نزدیک نمیشم...

اون طاقچه پراز خاطره اس


پ.ن.


جانم را میگیرد این عکس هایِ تو 

.

.

‌.

:))


+محفلِ ادبیِ بارانِ دانشگاه

عکس به عنوان موضوع بداهه بود ولی من ...!

++قدرشونو بدونین !

مامان 

بابا

خواهر

برادر



الف_ لام _ ناز :)