.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .

.:: تـا تلآقــیــ دو نــگـاهــ ::.

یکـــ تو وسط زندگی اَم گم شده است .


.
یه وقتایی نمیشه !
میخوای ! ولی نمیشه
مثله همین الان که ده تا پیش نویس ذخیره کردی و دریغ از یک انتشار ...

.

پریشان تر از ذهن خودم ندیدم جایی ...

.
.

اندرحوالات زندگی خوابگاهی باید بگم که شما میشه یه شب دور هم جمع میشین اصلا هم مهم نیست که شب امتحانته (!)

و تاساعت یک و دو بخندین ! تاجایی که اتاق بغلی میاد میگه آروم تر ! حالا به چی بخندین ؟

 به مضحک ترین اتفاقات!

آب خوردن طرف !

خوابیدنش!

به سردی اتاق و صدای شُرشُر شوفاژ !

حتی به تلاقی دونگاه(!)تون !

وبعد شب بعدش که ازاون جمع دوتاشون نیستن و رفتن خونه هاشون ، کسل ترین شب دنیا رو تحمل کنی ...


+خدایا خودت صبحش کن تا بخندیم !:دی

++پایانِ شبِ کسل .... ؟!

الف_ لام _ ناز :)

نظرات  (۵)

۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۸ پرتقالِ دیوانه
عاشق وقتایی ام که حتی به جرز دسوار هم میخندیم دور هم
پاسخ:
به خدا !

یعنی قِل میخوردیم کف اتاق :دی
خب شاعر می فرماد: پایان شب کسل، سپید است.
کی میشد شومام فارغ التحصیل بشین و از شری این درسا راحت!
پاسخ:
شاعر خب میگد :|

کو تا ما فارغ التحصیل بشیم !
البته بدَم نیست
مام زندگی دانشجویی مونو با درسا اِزبین نیمیبریم !
شوما خب کاری میکونین :)
خب کاریم کردین دست به قلم شدیندا بعدی مدتها بازم نوشدین :)
پاسخ:
دست شوما دردنکند
مدت ها اِز شهریور تا قبل حالا میشد !
اما بازم اِز نکته سنجی شوما سپاس گزاریم
۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۱ یک دختر شیعه
منج خیلی میش نویس کردم ولی دستم رو دکمه ی انتشار نرفت
: (
پاسخ:
اره
اصلا انگار یه سریاش باید بمونه برا خودت!

یه وقتایی بری سرش و... :)
۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۴ علیـ‌ تَرین :)
امان از کلید "ذخیره پیش‌نویس" :(

یادش بخیر پارسال چنین وضعیتی بود،هر روز! هر سوژه‌ای باعث میشد زمین رو گاز بگیریم !
حیف که تموم شد،واسه همیشه ... :(
پاسخ:
نفســــــــــــ عمیــــــــــــــــــــق آه دار ... !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">