بسکه آن لبخند سِحر دلفریبی ساخته است
آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است
خاکیان بالاتر از افلاکیان میایستند
عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته است
دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است
اعتماد از من برای من رقیبی ساخته است
«زهر» می نوشد و من شهد می پندارمش
عقل ظاهر بین چه تردید عجیبی ساخته است
هرچه میبارد در این صحرا نمی روید گلی
چشم شور از من چه خاک بی نصیبی ساخته است
من دوای درد خود را میشناسم! روزگار
از دل بیمار من دیگر طبیبی ساخته است
دل به شادیهای بی مقدار این عالم مبند
زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است
+خیلی بدون شرح ...