- چه لحظه هایی که دلم میخواهد خودم رو بغل کنم و ببرمش جایی دیگر !
که کسی نیست !
یا اگرهست ، با من سر درگیری اَش نیست ! -
بین مرگ و زندگی جایی ست ...
که من سال هاست ... به آن پناه برده ام !
*خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ... غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ... " علی صفری " _ _دو استکان بنشین ، رفع خستگی خوب است دوباره در دلم انگار ، چای دم کردند تعارفیت به قلیان نمی کنم دودی ست ... که روشنش به یقین با ذغال غم کردند دلم گرفته به خود قول داده ام اما ... برایتان ننویسم چه با دلم کردند ... _ محمد علی بهمنی + من خوبِ خوب اَم !