نمی دانم از کجا نگاهِ من به دفاع مقدس اِمان گره خورد ...
شاید اردوی سال دوم دبیرستان راهیان نور و جانبازِ کاروان آقایِ چترایی ...
شاید هم فیلم های دفاع مقدس ...
شاید حسِ کنجکاوی ...!
و ...
.
اما از هرکجا و به هردلیل گره خورد ، خوب گره خورد !
من عاشق خواندن کتاب هایِ از این قیبل هستم ...
.
خواندن کتاب هایِ خاطرات دفاع مقدس آن هم به روایت همسر شهید حال و هوایی دگر دارد ! :)
کم است یا من کم دیده ام ! شاید هم فرصت ندارند که بگویند ... !
ولی کم اَش هم دل نشین است ...
.
شجاعت می خواهد که بگذاری و بروی ، دل بکنی از عشق و دل بسپاری به عشق جاویدان تر ، دل میخواهد ، دل .
.
+ در موقعیت اِش نیستم ! اگر هم بودم ... نه ! کارمن نیست ! ... :)
++ تکیه کلام این روزهایِ من شده " خسته اَم " ، خستگی کم رنگ ... !