با تاخـــیر دوازدهمین اِش !
.
بارون داشتیم ، و من زیر بارون بودم :)
فکر کنم خدا جبران کرد ، اینکه مامانم عید رو نبود !بعدش باهم زیر بارون باشیم ...
.
تولد فاطمه جانم گذشت و تولد مریم عزیزم در راه است !
.
نامه رو نوشتم ! ولی بدون ارسال !تایک ماهِ دیگه! بعد ارسال میکنم که نگه اِش دارند :)
.
ثبت نام اردویِ مشهد گذشت ، با حاج آقا داستان پور ...
نشد برم ، یعنی فکرکنم می خواست ولی واقعا نشد ...!
خیــلی ساده ! هزینـه اَش آن زمان جور نشد ... . الان هم بی فایده ... .
ولی من گفتم خودم نخواستم و این حرف ها ... .
.
خستگیِ عجیبی در بدنِ ما رخنه کرده !
خواب عمیـــــــــــــق احتیاج دارم ... خیـــلی عمیق :)
.
روحِ آبیِ فیروزه ای ... :(
.
حرف بسیــار ...